اولین دیدار،حس های بی نهایت،شناخت ویژگی های واقعی یکی از دوستام،شب رحلت،
روز خوبی بود همه چی داشت خوب پیش میرفت،ظهر بود،سرما داشتم خواب بودم،یه مسواک،پوشیدم اومدم،یه ژاکت قهوه ای یه شلوار مشکی،رفتم کنار کتابخونه،چیزایی که خودم یادمه،دیر شده بود هوا هم سرد بود،خلاصه رسیدم,دیدم پیام دادم بیا این طرف ماسک داشتم تا سرما نخوره نفسیم،بار اول بود میدیمش که بیاد پیشم،یه پالتو خز دار یه کیف دستی،یه کفش حالت پوتین اینا بود،یا نیم بوت،خلاصه سوار شد و تا اونجایی که یادمه،دیدم نفسیم داره رو میگیره و خجالت داره میکشه،دیگ چیزی یادم نبود،صحنه ای که دنده عقب گرفتم یادمه البته اونم دیشب خودت دیشب گفتی در کل هرچیزو گفتی اکثرش یادمه،ولی چیزایی که یادمه این بود که گریه گرفتن دستات احساس تنفر از خود،رسوندنت به حسادت مطلق...
ادامه مطلبما را در سایت حسادت مطلق دنبال می کنید
برچسب : دیدار,حس,نهایت,شناخت,دوستام,شب, نویسنده : dokimarirn بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:21